۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

قصه امروز

من امروز ساعت 12 از خواب بیدار شدم ، کلافه و خسته بودم فکر کنم سرما خوردم.
اول زنگ زدم به کارگرم که نیاد واسه تمیز کردن . پسرک که سرفه میکنه و اونم بد حاله.
با هزار مکافات 1 تخم مرغ آبپز بش دادم خورد بدش کارهای همه روزه و تکراری و خسته کننده نق نق هیراد که بیا بازی کنیم،
منم بی حوصله که باید غذا درست می کردم و خونه ای که مثل میدون جنگ بود مرتب خلاصه.....
پسرک ناهار نخوردو اعصابمو حسابی به هم ریخت .بدشم که رفت بیرون هوا خوری و توی ما شین خوابش برد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر