۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

فارغ بال

دوست دارم حرفهای تنهایی فقط نوشته خودم باشه ولی این مطالب جالبو که میبینم دلم نمیاد واستون نذارم .
دیشب تا صبح هیرادم هر 15 دقیقه گریه کرده و از درد ناله کرده و من و همسرم تا صبح نخوابیدیم منم همین سرماخوردگی رو دارم ولی تا بچه مریض باشه چه اهمیتی داره که من چطوریم ؟فکر کنم از 5/10تا 45/11 خوابیدم و وقتی هیراد اومد بالای سرم اصلا نمیتونستم چشمامو باز کنم و سرمو اگه تکون میدادم درد شدید میگرفت.هیراد 1 کم فرنی خورد و ناهارم کمی سوپ و بعد با هم از ساعت 5 دیگه غش کردیم تا 45/7هیراد لب به غذا نمیزنه و فقط ورد زبونش ااینه که بیا بازی فکر کنم توی این چهار سال ما فقط بش بازی یاد دادیم.به قول آقای سلطانی زندگی یعنی بازی و کودک زیر 6 سالم که همش به فکر بازیه .تا به حال همش باش بازی میکردم .ولی بعضی از روزا دلم میخواد مامان نباشم ،و آزاد باشم بدون دغدغه بچه .تو خودم باشم مستقل مثل دانشجویی فارغ بال وآزاد. عذاب وجدان نداشته باشم که با پسرم وقت نذاشتم واسه بازی عذاب وجدان نداشته باشم که چرا بی حالم و نمی تونم گرگم به هوا بازی کنم عذاب وجدان نداشته باشم که همسر و مادر خوبی نیستم و نمیتونم بهتر از این سرویس بدم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر